یادش بخیر یه زمانی اینجا حکم اینستا رو داشت اما الان شده پر از وبلاگ هایی که هیچکس حتی یادش نیست
بماند به یادگار از روز های سخت زندگی
یادش بخیر یه زمانی اینجا حکم اینستا رو داشت اما الان شده پر از وبلاگ هایی که هیچکس حتی یادش نیست
بماند به یادگار از روز های سخت زندگی
احساس کردم میخاهم گریه کنم
و روزی از پنجره امید به زندگی نگاه کردم
احساس کردم میخاهم دنیارا تغییر دهم
عمر کوتاه است فرصت نگاه کردن ازتمامی پنجره های زندگی راندارم
تصمیم گرفته ام فقط ازیک پنجره به زندگی نگاه کنم ان هم پنجره ی عشق است
به سلامتی اونی که وقتی بهش گفتن اگه عشقت
بمیره چکار میکنی؟
گفت:منم واسش میمیرم
گفتن:اگه رفیقت بمیره چی؟
گفت:اگه بمیرم هم نمیذارم بلایی سر رفیقم بیاد
مردي در حالي كه به قصرها و خانه هاي زيبا مينگريست
به دوستشگفت: وقتي اين همه اموال رو تقسيم ميكردن ما
كجا بوديم. دوست او دستش رو گرفت و به بيمارستان برد و گفت:
وقتي اين بيماريها رو تقسيم ميكردن ما كجا بوديم!!!!
خدايا واسه داده ها و نداده هات شكر...
۲۴ساعته منگم
۲۴ساعته دارم با نبودنت میجنگم
۲۴ساعته کارم
حق حق بدون مکثه
۲۴ساعته چشمام خیره به ۳ـ۴تا عکسه
۲۴ساعته رفتی
۲۴ساعته منگم
۲۴ساعته دارم با نبودنت میجنگم
بین چکنویس کارام پی ردپات میگردم
۲۴ساعته کل خاطراتو دوره کردم
۲۴ساعته خونه هی بهونه تومیگیره
من میگم تو رفتی اما اون که تو کتش نمیره
۲۴ ساعت گذشت و حال من بدتره امشب
ای خدا برس به دادم که فقط بگذره امشب
۲۴ساعته خسته م
۲۴ساعته بیدار
۲۴ساعته تکرار
۲۴ساعته دیگه من همینم تو همونی
من رفیق خاطراتت اما توبا دیگرونی
دوست داشتن"زبان""زمان""دلیل""راه"نمیخواهد
دوست داشتن دل میخواهدویک من میخواهدویک تو
دلخوری هامان
دلتنگی هامان
وتمام اشک های من
فقط بگو با او چگونه میگذرد که با من نمیگذشت؟
شب میشه
میری و بی صدا روتختت دراز میکشی...
دلت شکسته از دست کارای خودت...
دلت واسه یکی خیلی تنگه...
شایدم واسه خودت...
دلت میخواد یکی باشه که به حرفات گوش کنه...
نمیخواد چیزی هم بگه فقط همین که گوش بده کافیه...
گوشیتو برمیداری چک میکنی ببینی کسی رو داری که بهش اس ام اس بدی یانه؟؟
میرسی به اسمش
اشک توی چشمات جمع میشه و پیش خودت میگی:ای کاش کنارم بودی...
یه آه آروم میکشی وبغضت رو توی گلوت حبس میکنی ومیگی:بیخیال
کسی هم از اون شب باخبر نمیشه که چی بهت گذشت وصبح میشه
وباز لبخند میزنی
خدایا خسته شدم از روزای تکراری ای که دارم.......به دادم برس
قرارنبودچشمای من خیس بشه قرارنبودهرچی قرارنیست بشه
قرار نبود دیدنت آرزوم شه قرار نبود که اینجوری تموم شه
قرار نبود منتظرت بمونم قرار نبود بری و برنگردی
صدای قدم های توست که در سینه ام میدوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست کمی بایستی
تنها زمانی فراموت میکنم که:
عقلم خاموش نفسم قطع روحم در آسمان وجسمم درخاک باشد.
قصه از آنجایی شروع شد که.....
خیلی عصبانی بود
گفت:اگه دوسم داری ثابت کن
گفتم:چه جوری؟؟؟؟
تیغ روبرداشت وگفت:رگتو بزن.
گفتم:مرگ وزندگی دست خداست
گفت:پس دوسم نداری
تیغو برداشتم ورگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم
زیر لب گفت:اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی..........
عشق یعنی شب نخفتن تاسحر عشق یعنی سجده باچشمان تر
عشق یعنی سربه دارآویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی در جهان رسواشدن عشق یعنی سست وبی پرواشدن
عشق یعنی سوختن یاساختن عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار وانتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران
پابه پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه
سخت است وقتی تنها پیروزیت در زندگی شکستت در عشق باشد
متاسفانه یک مشکلی برای کامپیوترم به وجود امده.
ممنون که بهم سرزدید.
ببخشید که نمیتونم بیام به وب های زیباتون.الان هم باکلی بدبختی اومدم!!!!!
فعلا بای دوستان گلم!!!!!!!! 😞😞
من درباره ی تو چیزی بهش نگفتم.......
آخه این رسم زمونه ست که هر کسی رو بیشتر از همه دوست داری ازت میگیره..............
برای من و دوستام دعا کنید آخه فردا مسابقه داریم
دعا کنید اول بشیم.
ممنون!!!!
که همش منتظری آدمای بیشتری سرقرار بیان ولی دوست نداری خودت خبرشون کنی......
شب تولد آدم مثل یه قرار بی قراره
تولدم مبارک........
کاش می شد سرنوشت خویش را از سرنوشت
کاش می شد اندکی از تاریخ را بهتر نوشت
کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی
داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت
دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن ؟
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند
فرقی نمی کند
با مــــــن … بدون مــــــن
د یــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و برمیگشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد، او میایستاد، به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار میشد.
زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را
پایین کشید و از او پرسید: چکار میکنی؟ چرا همینطور بین راه میایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی
میکنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس میگیرد!
یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی،خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!
درد من تنهاییم نیست!
درد من این است که هر روز از خودم مى پرسم
مگر خودش مرا
انتخاب نکرد؟!
اگر یک روز از زندگی ام باقی مانده باشد
از هرجای دنیا چمدان کوچکم رامیبندم راه می افتم
ایستگاه به ایستگاه...
مرز به مرز
پیدایت میکنم کنارت مینشینم
بهت میگم تا بی نهایت دوستت دارم
ســـــکوت کن
بـــــگذار بغضـــــتــــــــــ نشـــــکند...
گـــــاه...
ســـــبک نشـــــوی
سنـــــگـــــین تـــــری
مرا حبس کن در آغوشت
من, برای حصار بازوان تو
مجرم ترین
زندانی ام ...!!
رفتنـــت ..
نبودنت !
نــ ـ ــآمردیــت ,
نـﮧ اذیتـم کردُ نـﮧ حتـﮯ , ثآنیـه اﮮ , برآم سوآل شد !
فقــــــط
...
یـڪ بغض خفـه ام میکنــد ..
چگونـﮧ نگآهــت کرد ؟؟
ڪـﮧ مرآ تنهــآ گذآشتـﮯ
و این چنین................."زمانه رسم بی وفایی را آموخت "
سلامتی آدمی که جریمه رفیقشو به گردن گرفت،بردنش پای چوبه دار گفتند:آخرین خواسته ات را بگو.
گفت:به رفیقم بگید شرمنده اگر میایی سر خاکم نمیتونم به احترامت بلند شم
ولی خوشحالم که خاک زیر پاتم.
آخرین دیالوگ پدر ژپتو به پینوکیو:"چوبی بمان دنیای آدم ها سنگیست"
روزی خبر رسید که به زودی جزیره ای به زیر آب خواهد رفت.
همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده کردند اما عشق میخواست تا آخرین لحظه بماند چون
عاشق جزیره بود.
وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت که با قایقی باشکوه جزیره راترک میکرد کمک خواست
وبه او گفت:آیامی توانم با تو همسفرشوم؟!ثروت گفت:نه من طلا ونقره زیادی داخل قایق دارم
ودگر جایی برای تو وجود ندارد.
سپس عشق از غرور که با یک قایق زیبا راهی مکانی امن بود کمک خواست غرور گفت:نه نمیتوانم
تو را باخود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده وقایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.
غم در نزدیکی عشق بود پس عشق به اوگفت:اجازه بده من باتو بیایم.
غم به او گفت:آه عشق من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها باشم.
عشق این بار به سراغ شادی رفت واورا صدا زد .اما او آنقدرغرق شادی وهیجان بود که حتی
صدای عشق را هم نشنید.آب هر لحظه بالا وبالاتر می آمد و عشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان
صدایی سالخورده گفت:بیا عشق!من تو را خواهم برد.عشق آنقدر خوشحال شده بود که حتی
صدای فراموش کرد نام پیرمرد رابپرسد وسریع خود را داخل قایق انداخت وجزیره را ترک کرد.وقتی
به خشکی رسیدند پیرمرد راه خود را رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده
چقدر به گردنش حق دارد.عشق نزد علم که مشغول حل مسله ای روی شن های ساحل بود رفت
واز او پرسید:آن پیر مرد که بود؟علم پاسخ داد:زمان.
عشق باتعجب گفت:زمان؟! اما چرا او به من کمک کرد؟!؟!
علم لبخندی خردمندانه زد وگفت:زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است...........
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست...........
کجا؟کنار همان چاهی که توبرایم کندی!!
عمق نامردی ات را اندازه میگیرم
خدا راجه دیدی،شایدیک روز درد هم قیمت پیدا کرد ومن ثروتمند شدم!!
عشق تو تعطیلی ندارد؟
به فکر خودت نیستی فکری به حال ما بکن ما هرروز تادیروقت خرابتیم..........
به اندازه تمام بوسه های بی پاسخی که ماهی ها به دریا میزنند برایم عزیزی!!
چقدر برای پاهایم کوچک است....
هیچوقت بی خداحافظی کسی را ترک نکن نمیدانی
چه درد بدی ست پیرشدن در خم کوچه های انتظار!!
خدایا تقدیرمان راچنان بنویس تاجزلبخند چیزدیگری از اونبینم!!
کوتاه میگویم دوستت دارم ا...........
ما از دوست داشتنت کوتاه نمی آیم!!
عشق چیست؟!
ازکوه پرسیدم عشق چیست؟!لرزید
از ابر پرسیدم ابر چیست؟!بارید
از باد پرسیدم عشق چیست؟!وزید
از گل پرسیدم عشق چیست؟!پرپر شد
ازپروانه پرسیدم عشق چیست؟!نالید
از انسان پرسیدم عشق چیست؟!اشک از دیدگانش جاری شد
تنها دارویی که دو خاصیت دارد چشم های زیبای توست که هم آروم میکنه هم داغون!!
دنیا مثل بازی گل یاپوچ میمونه...
باتوگل بی توپوچ.............!!!!
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید مست مست از همه جاحال خرابش بدهید
روز مرگم مگذارید بیاید واعظ پیر می خوانه بخواند غزلی از حافظ
جای شیون به بالای سرم دورزنید شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روزمرگم وسط سینه ی من چاک زنید اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت آن جگرسوخته خسته از این دار برفت
کوروش گفت:لیاقت شمابرادرم است که ازمن زیباتراست وپشت سرشما ایستاده.
دختربرگشت وپشت سر خود رانگاه کرد اما کسی را ندید.
کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی!!
دلم میگیره وقتی میبینم تو این دنیای به این بزرگی هیچ دلی نیست که برام تنگ بشه!!
شبها وقتی میخوای بخوابی میبینی کسی رو نداری که بهت فکر کنه!!اینجاست که میفهمی
بر خلاف شلوغی دورت چقدرتنهایی!!!!!!!!!!
سرمای بودنت بیشتر از سرمای زمستان چهارستون بدنم را به لرزه انداخته!!!!!!!!!!!!
ومن هنوز عاشقم آنقذر که میتوانم هرشب بدون آنکه خوابم بگیرد ازاول تاآخربی وفایی هایت رابشمارم
ودرآخر همه را فراموش کنم!!!!!!!!!!!!!
عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ ازجام الستش کرده بود
گفت یارب از چه خوارم کرده ای برصلیب عشق دارم کرده ای
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو ولیلای تو من نیستم
گفت ای بیچاره لیلایت منم دررگ وبیدار وپنهانت منم
سالها باجور لیلی ساختی من کنارت بودم ونشناختی
تورادرخلوت شبهایم فریادکردم
صبورانه سوختم و ساختم، با من بمان
تا سرود عشق را با عشق سازم
نتونستم قد رعنا تو ببینم
آخه چشمی که پرآبه طاقت دیدن نداره
نتونستم گل سرخی واست ازباغچه بچینم
آخه دستی که بلرزه جرات چیدن نداره
ترس دیدن یا شنیدن که میخوست بده به بادم
سایه ای بود سردوسنگین رو یه ذره اعتمادم
چه شبایی تو اتاقم واسه تو نامه نوشتم
جای تو نامه روخوندم آخر ازنامه گذشتم
اگه روزی روزگاری بشه باز توروببینم
وحشت از دنیا ندارم که گل سرخ روبچینم
اگه روزی روزگاری بشه باز تو روببینم
گل سرخی نمی مونه که نخوام برات بچینم
آسمانت را مگیر از من ،که بعد از تو زیستن یک لحظه هم بیجاست،میدانی؟
خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری..... بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری
میگویی دلم برایت تنگ است...............
یا مرا به بازی گرفته ای یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ات ارزانی خودت......!!!!!!
دیشب باران آمد....
میخواستم سراغت رابگیرم .
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم باز زیرچتر دیگرانی!!!!!!!!!!!!!!!!!