این صدای قدم های توست...
این صدای قلب من نیست
صدای قدم های توست که در سینه ام میدوی
کافی ست کمی خسته شوی
کافی ست کمی بایستی
تنها زمانی فراموت میکنم که:
عقلم خاموش نفسم قطع روحم در آسمان وجسمم درخاک باشد.
قصه از آنجایی شروع شد که.....
خیلی عصبانی بود
گفت:اگه دوسم داری ثابت کن
گفتم:چه جوری؟؟؟؟
تیغ روبرداشت وگفت:رگتو بزن.
گفتم:مرگ وزندگی دست خداست
گفت:پس دوسم نداری
تیغو برداشتم ورگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم
زیر لب گفت:اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی..........
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 17:54 توسط reyhaneh reyhani
|