این صدای قلب من نیست

صدای قدم های توست که در سینه ام میدوی

کافی ست کمی خسته شوی

کافی ست کمی  بایستی

تنها زمانی فراموت میکنم که:

عقلم خاموش   نفسم قطع   روحم در آسمان وجسمم درخاک باشد.

قصه از آنجایی شروع شد که.....

 

خیلی عصبانی بود

گفت:اگه دوسم داری ثابت کن

گفتم:چه جوری؟؟؟؟

تیغ روبرداشت وگفت:رگتو بزن.

گفتم:مرگ وزندگی دست خداست

گفت:پس دوسم نداری

تیغو برداشتم ورگمو زدم وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم

زیر لب گفت:اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی..........